مرا دريابتو اي تنهاترين شاهدتو اي تنها در اين دنيا و هر دنيابجز تو آشنايي من نمييابمبجز تو تكيهگاه و همزباني من نميخواهممرا دريابتو ميداني كه من آرام و دلپاكمو ميداني كه قلبم جز به عشق توو نام توو ياد تونخواهد زدو ميداني كه من ناخوانده مهماني در اين ظلمتسرا هستممرا دريابكه من تنهاترين تنهاي بيسامان اين شهرممرا بنگر.. مرا دريابقسم به راز چشمانمبه اقيانوس بيپايان رويايمبه رنگ زرد به رنگ بيوفاييهابه عشق پاكبه ايمانمبه چين صورت مادربه دست خستهي بابابه آه سرد تنهاييبه قلب مردهي زاغانبه درد كهنهي زندانبه اشك حسرت روحمبه راز سر به مُهر سينهي اسبماگر دستم بگيري واز اين زندان رها سازيبرايت عاشقانه شعر خواهم گفتهمين يك قلب پاكم راو روح بيقرارم را كه زندانيستبه تو اي مهربان تقديم خواهم كردمرا از غربت زندان رها گرداننگاه بيپناهم بر در زندان تنهايي روح خستهام خشكيدمرا دريابمرا درياب كه غمگينم